نوشته شده توسط : فرشيد آزاده

مردی یک پیله کرم ابریشم پیدا کرد و با خود به خانه برد. یک روز پیله کمی باز شد. مرد ساعتها نشست و پروانه را تماشا کرد. پروانه خیلی تلاش می کرد تا بدن خود را از شکاف ایجاد شده، خارج کند. بعد از مدتی پروانه دست از تلاش کشید و حرکتی نکرد. به نظر می رسید که او تمام سعی خود را کرده است و دیگر قادر به ادامه ی کار نیست.
 
مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند. او با یک قیچی پیله را باز کرد و پروانه راحت از آن بیرون آمد. اما بدن پروانه متورم بود و بالهایش کوچک و چروکیده بودند. مرد مدتی به پروانه نگاه کرد و انتظار داشت، هر لحظه بالهایش بزرگ شوند و او پرواز کند، اما هیچ یک از این اتفاقها نیفتادند.
 
در واقع پروانه تا آخر عمرش همان طور روی شکم خود می خزید و بدن متورم و بالهای چروکیده اش را به این طرف و آن طرف می کشید.
 
مرد با نیت خیر این کار را انجام داده بود و نمی دانست چرا عاقبت آن چنین شد؟
 
پیله ی کرم ابریشم محکم بود و سعی و تلاش پروانه برای خروج از آن شکاف باریک، قانون طبیعت بود. برای آنکه آب اضافی از بدن پروانه خارج شود و او موفق به رهایی از پیله گردد.
 
گاهی تلاش کردن برای زندگی لازم و مفید است. اگرقرار بود بدون هیچ مانع و مشکلی زندگی را سپری کنیم، ناتوان می شدیم و آن چنان که باید ، قوی نمی شدیم و هرگز قادر به پرواز نبودیم.
 
نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.
www.pandamoz.com



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان پیله کرم ابریشم , داستان ضرورتی برای پرواز , داستان تلاش ,
:: بازدید از این مطلب : 565
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 دی 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرشيد آزاده

"جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست. لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند، مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت؛ دختری با یک گل سرخ.

از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از کتابخانه مرکزی فلوریدا؛ با برداشتن کتابی از قفسه؛ ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته کلمات کتاب، بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد؛ که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که نشان از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد: دوشیزه "هالیس می نل".
 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: گل سرخي براي محبوبم ,
:: بازدید از این مطلب : 739
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرشيد آزاده

 

زمانی دانش آموز مشتاقی بود که می خواست به خرد و بصیرت دست یابد. به نزد خردمند ترین انسان شهر؛ سقراط؛ رفت تا از او مشورت جوید. سقراط فردی کهنسال بود و در باره بسیاری مسائل آگاهی زیادی داشت. پسر از پیر شهر پرسید: "چگونه او نیز می تواند به چنین مهارتی دست پیدا کند؟" سقراط زیاد اهل حرف زدن نبود، تصمیم گرفت صحبت نکند و عملاً برای او توضیح دهد.

 


:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , خرد وبصيرت , ,
:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرشيد آزاده

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان هاي آموزنده , آرزوهاي بزرگ ,
:: بازدید از این مطلب : 686
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرشيد آزاده

امروز صبح که بیدار شدی ، نگاهت می کردم... و امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه... نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد ، از من تشکر کنی... اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی... وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگوی : سلام...

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان هاي آموزنده , بشنو , صبوري , انتظار ,
:: بازدید از این مطلب : 556
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1393 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد